با سلام

خدا رحمت کنه محمد جوشن که با واژه "با سلام" به یادش میفتم.حالا این که "محمد جوشن" کیه و نسبتش با "یاسرِ معاون" چیه، بماند;-)

نمیدونم از کجا شروع کنم. بذارید از اول اول اولش شروع کنم.

من اصلا تو کار وبلاگ نویسی و از این حرفا نبودم چون اصلا از نوشتن خوشم نمیومد؛ تازه اون وقتا بار نوشتن انشا هام هم رو دوش دیگران بود. گاهی رو دوش خواهرام و گاهی هم رو دوش داییم.آخه داییم انشا نوشتن رو خوب بلد بود.تازه میگن اون موقع ها که موهاش بلند بود، شعر هم میگفته!! من که بلندی موهاش رو ندیدم ولی عکساش رو چرا.

بگذریم

یادم میاد چند مدت پیش، یعنی خیلی وقت پیش، پسر خاله گرامیم که درود "هادی ندبه" بر اون باد، بهم پیشنهاد نوشتن رو داد؛ میگفت بیا تو هم مطلب بنویس تا بزنم تو نشریه یا سایت.شاید خودش یادش نیاد ولی از اونجا که من یه کم که نه، خیلی تنبل بودم و انشام هم در حد عالی بود گفتم: نه، من قلم ندارم. خیلی حرفه، جمله ای که من گفتم در حد نویسندگان متواضع بود!!

خداییش از نوشتن خوشم نمیومد.

یه کم در مورد پسر خالم:

اسمش م ه د ی ص ن ع ت ی البته حاج آقا. این جوری نوشتم تا زیاد معلوم نباشه.آخه آدم باید سیاست داشته باشه.من نمیخوام اون مخاطب هایی که دیدشون در حد عالیه و میتونن اعماق کف پاشون رو ببینن رو از دست بدم!!!

من یه جورایی به پسر خالم با بهتر بگم رفیقم مدیونم.تو مدتی که ارتباطم باهاش زیادتر شده دید فرهنگیم کاملا عوض شده که این به خاطر دید وسیع و تعریف جامعی هست که برا فرهنگ داره و به خاطر همینه که تو کار اونایی که دیدشون پایینه سنگ اندازی میکنه!!!

قبلا اگه مثل خیلیا، به برنامه های کوتاه مدت و زود بازده و گزارش کاری فکر میکردم الان به کارای اساسی و بنیادین که نیاز به دید بلند داره فکر میکنم.این هم بگم که حالا حالاها مونده تا به گرد پای استادم برسم و هیچ ادعایی تو این زمینه ندارم

اصلا من قبلا تو کار فرهنگی نبودم ولی از موقعی که بچه های موتور سوار رو در حال حمل فرهنگ دیدم خیلی خیلی علاقه مند شدم!

این یه قلمیش بود که گفتم یا قلم دیگه ای نداره یا یادم نیست!

م.ص مچکریم!

اینم میتونه یه عامل برا شروع نوشتن من باشه

گذشت تا این که رسیدم به مهم ترین عامل علاقه به نوشتن که شما رو تو کف میذارم و نمیگم!

فقط میگم عملیات مچکریم!

اتفاقی برام افتاد که ننوشتن رو عار دونستم و شروع کردم به نوشتن.دیگه حس قبلی رو نداشتم و از نوشتن خسته نمیشدم

بگذریم

بعد رسیدیم به جناب جعفری زاده و بعدش جناب خاوری که پافشاری کردن برا وبلاگ نویسی

البته من فکر میکنم که همه اینا به خاطر اینه که امام رضا(علیه الاسلام) من رو طلبیده!!!!!

دوستان در جریان هستن!!

تا بیشتر ضایع نشده بگذریم

الان من یه وبلاگ دارم و در خدمت عزیزان هستم

من اهل کازرون هستم و از اون جایی که علاقه شدید به گویش کازرونی دارم، ممکنه بعضی وقتا از واژه های کازرونی استفاده کنم

راستی یه کتاب طنز دفاع مقدس هم هست به نام"باران و بوران" که تماما با گویش کازرونی نوشته شده و هر کس تونست از روش بخونه و نخنده(خنده با معرفت)یه جایزه پیش من داره.خیلی خیلی با حاله.

تبصره:منظورم از علاقه شدید اینه که در بین تمام گویش ها، گویش خودم رو خیلی دوست دارم!